نقد فصل پنجم سریال Stranger Things | بررسی کامل چهار قسمت اول

پس از سه سال انتظار، سرانجام فصل پنجم Stranger Things از راه رسیده؛ فصلی که نهتنها پایان یکی از محبوبترین سریالهای تاریخ نتفلیکس محسوب میشود، بلکه قرار است پاسخهایی را آشکار کند که ۹ سال است ذهن مخاطبان را درگیر کرده: دلیل دنیای وارونه چیست؟ وکنا دقیقاً چه نقشهای دارد؟ چرا ویل اولین قربانی واقعی این جهان شد؟ و سرنوشت هاوکینز به کجا میرسد؟ چهار اپیزود نخست فصل پنجم تلاش میکنند نقطه شروعی باشکوه و پرکشش برای فینال سریال باشند؛ و خوشبختانه، این هدف را محکم و با اعتمادبهنفس کامل دنبال میکنند. داستان در پاییز ۱۹۸۷ جریان دارد؛ زمانی که هاوکینز دیگر آن شهر ساده و دوستداشتنی فصلهای اول نیست. شکافهایی که پس از حوادث فصل چهارم باز شدند، چهره شهر را دگرگون کردهاند و حضور نظامی شدید دولت آمریکا باعث شده احساس خفقان و اضطراب بر هر گوشه شهر سایه بیندازد.

در همان دقایق ابتدایی، سریال با بازگشت به روز گمشدن ویل، به مخاطب وعده میدهد بالاخره راز اصلی دنیای وارونه و دلیل انتخاب او روشن میشود. این آغاز نهفقط یک فلشبک ساده، بلکه نخستین برخورد مستقیم ویل و وکنا است؛ برخوردی که مثل یک کلید، بسیاری از پرسشهای دیرینه را یکییکی باز میکند. در همین حال، خانواده بایرز و ویلر در کنار هم زندگی میکنند، داستین هنوز با اندوه مرگ ادی دستوپنجه نرم میکند، مکس همچنان در وضعیت تعلیق قرار دارد، و ایلون به اجبار دوباره مخفیانه آموزش میبیند. این زمینهچینی طولانی نیست؛ سریال برخلاف برخی اپیزودهای آغازین فصلهای قبل، وقت را هدر نمیدهد و خیلی سریع وارد بازی بزرگتر میشود.
پایان قسمت اول با ربودهشدن هالی و بازگشت دموگورگن، نخستین شوک جدی فصل را وارد میکند. Stranger Things 5 با این صحنه به مخاطب اعلام میکند که اینبار قرار نیست همهچیز مثل گذشته تکرار شود؛ وکنا قاتلی فراری و صرفاً یک موجود قدرتمند نیست، بلکه «طراح» یک بازی بزرگ است که هر قدمش حسابشده است. در قسمت دوم، ورق بیشتر برمیگردد. نمایش دنیای رویاگونه هنری کریل—که هالی را درون خود نگه داشته—زاویه جدیدی از ذهنیت وکنا را نشان میدهد. در این بخش، سریال کمکم به ریشههای قدرت ویل نزدیک میشود؛ قدرتی که فصلها پنهانش کرده بودند و حالا به شکل تهدید، پیشگویی و شاید حتی ارتباط ذهنی میان او و دنیای وارونه خودش را نشان میدهد.

در همین مسیر، سریال یکی از بهترین اضافههای خود را معرفی میکند: «دِرِک». شخصیت جدیدی که برخلاف بسیاری از چهرههای تازهای که سریال در فصلهای قبل معرفی کرده بود، کاملاً کاربردی و جذاب است. ابتدا شاید کودکبودنش باعث پسزدن مخاطب شود، اما سریال هوشمندانه او را به نقطهای میرساند که نهتنها حضورش اضافی نیست، بلکه وزن احساسی و کارکردی دارد. در کنار اینها، سریال همچنان بالانس فوقالعادهای میان شوخی، ترس، درام و خشونت حفظ میکند؛ شوخیها کم، واقعی و برخاسته از ترس شخصیتهاست و هیچگاه لحظهها را سبک نمیکند.
اما نقطه اوج چهار قسمت اول، بدون شک اپیزود چهارم است؛ اپیزودی که بهجرأت میتوان آن را بهترین قسمت کل سریال تا امروز دانست. این اپیزود با اکشن، خشونت، فداکاری و تصمیمات حیاتی، فصل را وارد مرحله جدیدی میکند؛ بهخصوص زمانی که ویل برای نخستینبار قدرت واقعی خود را تجربه میکند. توانایی دیدن از نگاه وکنا یا دموگورگنها، حس یکیبودن با بخشی از دنیای وارونه، و دیدن طرحی که شبیه نقشه مایندفلیِر و نیاز به ۱۲ کودک است، همه به ما میگویند سریال در حال ساختن یک «ویلی کاملاً جدید» است؛ ویلی که شاید از یک شخصیت همیشه نگران و آسیبپذیر، بالاخره به مهره اصلی نبرد تبدیل شود.

بازگشت وکنا در قالب هنری کریل نیز یکی از نقاط قوت فصل است—ورودی با استایل دارث ویدر، با ارجاع واضح به Rogue One، که حضور او را مرگبارتر، حسابشدهتر و کمحرفتر از قبل میکند. یک تفاوت مهم اینجاست: وکنا دیگر فقط «شر مطلق» نیست. او یک هدف پیچیده دارد که هنوز بهطور کامل آشکار نشده، اما نشانههایش در گفتوگو با ویل دیده میشود. اینکه چرا ویل برای او خاص است؟ چرا او را در گذشته نکشت؟ چرا از قدرتی که در او نهفته است آگاه است؟ و چرا بهجای حذفکردنش، او را «فعال» میکند؟ تمام اینها میتوانند بزرگترین پیچشهای بخش پایانی فصل باشند.
در پایان چهار قسمت، Stranger Things 5 یک چیز را کاملاً ثابت میکند: سریال هنوز زنده است، جاهطلب است و میتواند در اوج به پایان برسد. با عمقدادن به اهداف وکنا، بازتعریف نقش ویل، گسترش روایت آپساید داون و خلق لحظات سینمایی بینقص، این شروعی است که نشان میدهد دافرها قصد دارند فینالی بسازند که ارزش تمام این ۹ سال صبر را داشته باشد.
